۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

ما طلسمی که خدا بسته ندانیم شکست !

سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این هـمه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خودرسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گـیریم و بخاکش برسانیم که چه؟

پی این زهر حلاحل به تشخص هـــر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهله هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه؟

ما طلسمی که خدا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

شهریارادگــران فاتحه از ما خـوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟

شهریار این شعر رو در جواب شعری که هوشنگ ابتهاج بعد از مرگ نیما براش سروده بود نوشته, شرح حال من هم بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر