۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

ناگهان چه قدر زود دیر می شود...

حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از انکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چه قدر زود دیر می شود!

قیصر امین پور

۱۳۹۳ فروردین ۱۶, شنبه

مدرسه

از وقتی که یادم میاد یعنی از وقتی که وارد جامعه شدم تا به الان, همیشه هر اتفاقی که برام افتاده از توش کلی نکات اموزشی یاد گرفتم. کلی تجربه ام هم زیاد شده. توی این سال های اخیر این اتفاق توی زندگیم پر رنگ تر شده. یعنی کلا به این دیدگاه رسیدم که هر اتفاقی که توی زندگی برای آدم می افته چه خوب و چه بد یه هدفی توش نهفته هست. خدا می خواد یه چیزیو بهت بفهمونه. یه نکته ای رو  که نمی دونی یا فراموش کردی بهت یاداوری کنه. در مورد آدم هایی هم که وارد زندگیم می شن همین دیدگاه رو دارم. هر آدمی علت یه اتفاق تازه هست که متفاوت هست با قبلی ها. چون نظرم اینه که هر آدمی منحصر به فرده. انسان ها هر کدومشون یه دریان. هر کدومشون می تونن یه عالمه نکته جدید رو بهت آموزش بدن.
هر وقت که یک اتفاق بد برام می افته یا توی یه موقعیت نه چندان دلچسپ گرفتار می شم شاخک هام حساستر می شن. هی دنبال نکته ای می گردم که به خاطرش توی این موقعیت افتادم. تا موقعی که نکته رو هنوز نگرفتم سختی ادامه پیدا می کنه.
هر چی نکته ای که قراره یاد بگیرم عمیق تر و ظریفتر باشه مسلما تلاش و زحمت و سختی بیشتری هم لازم داره برای درک و فهمش.
توی موقعیت های بد و در برخورد با آدم هایی که خیلی رفتارشون مطابق خواسته و میل تو نیست پیدا کردن نکته آموزشی یه مراتب راحت تره. چون ضمیر ناخوداگاهم خود به خود فعال می شه. و بدون هیچ تلاش اولیه ای دنبال علت می گردم. دنبال چیزی که باید یاد بگیرم و هنوز نگرفتم. خصلتی که باید ترک کنم و هنوز نکردم.
اما وای به روزی که اتفاق ها همه خوب باشن. اونوقته که یه کم غفلت سراغم میاد و فراموش می کنم نکته ها رو بگیرم. سرم همش به لهو و لعب گرم می شه. اینطوری می شه که مشغول به خودم می شم و مدرسه تعطیل می شه.
دوست ندارم اینطوری باشه. همیشه بعد از اتفاق های خوب خودم رو مجبور می کنم که باز نکته هارو که می تونستم یاد بگیرمو بهش بی توجه بودم به خاطرم بیارم. ولی اینطوری سخت تره.
اعتقاد قلبی دارم که دنیا یه جور مدرسه بزرگه. آدم ها و اتفاقات دورو بر آدم هم معلم های این مدرسه هستن. تو اومدی که یاد بگیری. یاد بگیری که بهتر بشی یا به قول معروف به کمال برسی. خدا هم بهت اختیار تمام و کمال داده.
اعتقاد قلبی دارم که ادم ها هر کاریو که بخوان بی برو برگرد می تونن انجام بدن. خدا دست بنده ها رو تو آموزش باز گذاشته. هراز گاهی که ببینه بنده اش یه کم گیراییش پایین اومده و غافل شده و آموزش رو کنار گذاشته خودش دست به کار می شه. یه اتفاقی  می افته که شاخک هارو فعالتر کنه. که یادت بیاد تو الکی زندگی نمی کنی. که یادت بیاد وقتتو هدر ندی که یادت بیاد نکته هارو یاد بگیری.
برای من آدم ها با رفتار های بد نعمتین. وقتی آدم نمود رفتار بد کسی دیگه رو می بینه بیشتر ترغیب می شه که اون کار رو خودش نکنه. انگار بدیها تو دیگران مذمومتر و بدتر به نظر میان تا وقتی که خودت اونارو انجام بدی.
برای اینکه شاگرد خوبی باشی باید حواست باشه که همیشه حق رو به خودت ندی منی که انتقاد پذیر نباشه شاگرد تنبل کلاس دنیا می شه. توی هر انتقادی کلی نکته دستت میاد. کلی ذهنت باز می شه.
کبر و غرور هم دو خصلتین که یادگیری رو پایین میارن. اگر مغرور باشی و خودت رو بی نقص ببینی هیچوقت نیاز به یادگیریو حس نمی کنی. نیاز هم نباشه علاقه و انگیزه ای نیست پس بالطبع آموزشی نخواهد بود.
آرزو دارم هم خودم و هم آدم های دوروبرم شاگرد زرنگ مدرسه دنیا باشیم و تو امتحانا رفوزه نشیم.

یک عمر آدمی به جهان رنج ها کشید ..... تا نیک و بد شناسد و از هم جدا کند
بسیار دیر بایدش احوال روزگار...........تا دیده را به وضع جهان آشنا کند

شعر از حبیب اللهی(نوید)