۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

دلتنگی

دلم گرفته،
و باز هم چشمانم از یادتان خیس می شود!
آری باز هم دلم برایتان تنگ شده است...
دلم برایتان تنگ شده است به اندازه تمام روزهایی که ندیدمتان،
به اندازه تمام شب هایی که به یادتان گریستم،
برای آرامشی که از دیدنتان می یافتم،
ازگرمی نگاهتان،
از لبخند دل انگیزتان،
از دست های پر محبتتان...
من دلم برای شنیدن صدایتان سخت تنگ شده است،
به اندازه نفس هایی که بی من کشیدید دلم برایتان تنگ شده است،
سوار بر اسب زمان، مشتاقانه انتظار دیدارتان را می کشم...
دلم تنگ است اما لحظه دیدار نزدیک است...

شعر از محمود یونسی ( با کمی تغییرات)



A Lovely Way to Spend an Evining

شیر کاکائوی داغ، یه مبل راحت و نرم، یه غروب دل انگیز پاییزی در کنار یه آقای همسر دوست داشتنی با یه موسیقی متن لطیف و زیبا...


۱۳۹۰ آذر ۱۸, جمعه

کسی‌ شعری میخواند...

از دورترها نوائی میآید,
نوائی آشنا،
صدایی که تمام خاطرات را با خودش به همراه دارد,
صدایی که گذر زمان از شدت ارتعاشش کاسته.
از دورترها نوائی میآید،
نوائی که حسّ غریبانهٔ من بودن را در وجودم زنده می‌کند.
به خاطرم می‌اورد منی که بودم را،
منی که از وجودش لذت میبردم را.
با همنوای نوا, سحرگاه تصویر مبهم مه‌ را میبینم،
و نم نم باران را،
و حسّ لطیف بودن در این فضای رویاگونه را.
از دورترها نوائی میآید،
نوائی ناخواسته و فراموش شده،
اما گرم...
می‌شنوم نوا را و حس می‌کنم دوری غریبانهٔ وجودم را از تمام این حال و احوالات لطیف.
ناگاه پردهای ذهنم کنار میرود.
حلقهٔ‌ گمشدهٔ این روزهایم نمایان میشود.
هم اکنون منم، همان معنی‌ که بودم، بی‌ پرده و صاف،
همانگونه که در گذشته از بودنش لذت میبردم.
از دورترها نوائی میآید,
کسی‌ شعری میخواند،
حسّی بیدار میشود...