۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

من, گرما ,خلاقیت!

تقریبا دو شب هست که من و چراغ مطالعه با هم می خوابیم! دیگه به هم عادت کردیم! اگر چه چراغ مطالعش به درد لای جرز هم نمی خوره, ولی نقدا تنها چیز موجود در خونه هست که لااقل ادم می تونه امید داشته باشه که ممکنه, فقط ممکنه, بعد از اینکه یک ساعت از روشن بودنش گذشت, یه کم گرما هم تولید کنه!

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

شوق

دیروز غروب در خیابان شوق را دیدم .


همان روزی بود که صبح, گل های قرمز رنگی  را که از بوته رونده روی دیوار کنار خیابانی که هر روز ازآن عبور می کردم آویزان بودند را دیدم...

همان روزی بود که شکل سنگ فرش های کف پیاده رو را که هر روز رویش قدم می گذاشتم را دیدم ...

همان روزی بود که مجسمه بزرگ سر در ساختمان بزرگی که همیشه از کنارش رد می شدم را دیدم...

دیروز شوق را دیدم در نگاه کودکی که از سرما نوک بینیش سرخ شده بود.

وقتی که مادر بزرگش بسته ای که حاوی اسباب بازی خاصی بود را برایش باز می کرد.

شاید هم اسباب بازی خاص نبود, اما مطمئنم برای کودک خاص بود.

دیروز شوق را دیدم...

برق نگاه کودک , لبخند مادر بزرگ ...





۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

Rigid Motion

آخه اصلا به من چه که حرکت ذره چطوریه؟؟!!اصلا به من چه که وقتی حرکت می کنه شکلش تغییر می کنه یا نمی کنه؟؟!! آخه به من چه که سرعتش چی چی می شه یا شتابش چی چی میشه؟؟!!!
اصلا به من چه که معادله فلان چیه معادله بهمان چیه؟؟!!
کدومش برای من نون آب می شه؟؟!!
اصلا به من چه که نون و آب می شه یا نمی شه !!مگه تا حالا کدوم کارم نون و آب شده برام که این یکی بشه؟؟!!
برم ببینم حرکت ذره چطوریه!!!

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

همسفر باد

باد می وزد و خیالت را با خود می برد به دورترها... به بیکران... و خودت همچون باد, همسفر باد, خیالت و خودت با هم هم نوا می شوند؛ هر کدام به سویی...
 کاش می شد ماند, کاش می شد همسفر باد نشد , کاش می شد چون سنگ در کناری ماند,ساکن, بی تغییر, آرام, یکنواخت...
 نه باد نه بوران تکانت نمی داد ؛و می ماندی .
گرمای خورشید گرمت می کرد و شبانگاه با خیال همان گرمای خورشید و امید گرمای بیشتر برای فردا ها به خواب می رفتی...
آری چون سنگ ساکن و ساکت و آرام... بهای گرمای خورشید را با سکونت و سکوتت می دادی و چه بهای درخوری... 
باد می وزد و تورا با خود می برد چون برگ های پاییزی تو را می رقصاند, می کشاند ,بر زمین می زند, تو می مانی و خیال گرمای خورشید, خیال سکون و سکوت سنگ, تو می مانی و خیال, خیالی که باد به سویی کشانده...
باد می وزد تو می روی خیالت نیز هم...