۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

یک روز خوب...

امروز طبق عادت همیشگی صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن یه صبحانه عالی راه افتادیم با آقای همسر به سمت دانشگاه.
قرار بود ساعت 10:30 دقیقه شاگرد استاد ارجمند را ببینم و درهمان ساعت با استادم هم ملاقاتی داشته باشم ساعت 10:35 شاگرد ایمیل زدن که تاخیر دارند وتا ساعت قبل از 12 به دانشگاه تشریف فرما خواهند شد! در همین بین یعنی بین ساعت 10:30 تا 12, چندین بار پله های طبقه دو و پنج رو بالا پایین رفتم که چک کنم استاد گرام بعد از یک ماه اقامت در مادرید طبق قول قبلی تشریف فرما می شوند یا خیر که خبری نبود. خلاصه که ساعت 12:5 دقیقه شاگرد ایمیل زدند که تاخیر دارند و نمی رسند و تا ساعت 2 خودشون رو می رسونن و من همچنان بین پله های طبقه دو و پنج سعی صفا و مروه می فرمودم!! یعنی الان له لهم!! ساعت دو شاگرد فرمودن که کلا نمی رسن که بیان! ولی سعی خواهند کرد که تا ساعت 4 برنامه بنده حقیر را اصلاح کرده و برایم بفرستند و من همچنان در حال سعی صفا و مروه بین طبقه های دو و پنج بودم خلاصه که بالاخره طلسم شکسته شد و شاگرد ساعت 5 برنامه را با مثلا اصلاحات!! برای بنده حقیر فرستادند و این مقارن شد با دریافت ایمیلی از جانب استاد گرامی مبنی بر اینکه ملاقات به فردا صبح موکول شود و پایان سعی صفا و مروه!! آمدیم که کمی استراحت کنیم و چایی بخوریم , به طبقه پایین رفتیم که لیوان عزیزتر از جانمان را که رفیق شفیق مان از دوران های دورو دراز بود پر از آب داغ کنیم که ناگهان لیوان بعد از سالیان سال عمرشان را داد به شما و شکست و چای روانه زمین شد!! یعنی الان له لهم!! خلاصه که غمگین و ناراحت از اینکه لیوان نازنینم عمرش را داد به شما به دفترمان بازگشتیم که ناگهان صدای تلفن همراه چرتمان را پاره کرد و پس از جواب دهی دانستیم که مهمانی که فکر می کردم فردا قرار است بیاید امروز آمده و من در اثر یک اشتباه کاملا ساده در شمارش تاریخ و روز فردا بعدالظهر منتظرشان بودم خلاصه جریان لیوان کلا فراموش شد و  با عجله شال و کلاه کردیم که خود را به منزل برسانیم تا بیش از این مهمان بیچاره زیر باران موش آب کشیده نشود.این که خودمان موش آب کشیده شدیم بماند!! خلاصه که با کمک رفیقان شفیق به سر منزل مقصود رسیدیم و مهمانان را زیر باران خیس و خسته یافتیم ! در همین حین با آقای همسر که طبق قرار قبلی قرار بود نه شب به خانه بیاید تماس گرفتیم که همسر جان آخ بدو بیا که  به جای فردا امروز مهمان داریم!! و در مسیر بازگشت اجناسی بخر تا شامی حاضر کنیم و شرمنده روی مهمان نشویم.
خلاصه که به خانه آمدیم و خواستیم که مهمان را با چایی و قندی و میوه ای دلجویی کنیم که دیدیم ای دل غافل کتری برقی عمرش را داده به شما و کلا از کار افتاده مجبور شدیم آب را در ماکروویو به جوش آوریم و منتظر آقای همسر که تشریف فرما شوند!
آقای همسر حدود ساعت 8 نزول اجلال فرمودند البته تاقبل از این ساعت بنده حقیر کمر همت بستم و چیزهایی که برای غذا لازم بود را آماده کردم اعم از ماده برای پر کردن شکم ماهی+ سبزی پلو+ سالاد و... ومنتظر که همسر خان ماهی ها را بیاورند!
همسر که رسیدند سریعا دست به کار شدم که اشکم ماهی ها را با مواد آماده شده پر کنم که دیدم ای دل غافل همسر ماهی تیکه شده خریده!!
یعنی له لهم ها !! کمی غر زدیم که همسر بینوا دست به کار شدند تا دوباره سری به پینگو بزنند و ماهیی دیگر بخرند زیر این باران!!
اما امان از این فراموشی که همسر خان عزیزتر از جان کیف پول مبارک را فراموش کرده بودند و بعد از اندک زمانی خیس و دست خالی به خانه بازگشتندو نهایتا ما را از پر کردن شکم ماهی منصرف کردند و به همان ماهی دریده شده راضی!!
خلاصه که بعد از مشقت ها یی بسیار طعامی آماده شد و به مهمان ها داده شد!
البته جریان آب دادن آبگرم کن و دریاچه شدن آشپزخانه بماند!
الان پاسی از نیمه شب گذشته است و من هنوز له لهم!!


۱۳۹۱ آذر ۱۵, چهارشنبه

من فقط عاشق اینم...

من فقط عاشق اینم که یه روز که خیلی کار دارم و باید صبح زود برم دانشگاه و تا دیر وقت بمونم تو آفیس و کار کنم, تا ساعت 10 صبح بخوابم, یه صبحانه عالی در کنار آقای همسر دوست داشتنی بخورم , بعد خوش خوشان برم دانشگاه, بعد به جای دیروقت ساعت 4 برگردم خونه و بعد از یه خواب بعدالظهر عالی توی تخت گرم و نرم یه چای داغ لب سوز و لب دوز و کیک کانتیننته پهلو با آقای همسر بخورم و بخندم به این دنیا و همه کارهایی که دارم!!

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

Nova Lingua...

Eu decidi escrever alguns posts em portugues no meu blog para aprender melhor!
Estou ansiosa para ver o dia em que falarei esta lingua fluentemente!

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

اسکل!

یک لحظه سرم رو برگندوندم به سمت صفحه نمایش. صندوق(Inbox) ایمیلم عدد یک رو نشون می داد. سریع بر روی صفحه کلیک کردم تا صفحه جی میل بیاد رو تا من ایمیل وارده رو هر چه سریعتر از حالت خوانده نشده (Unread) به حالت خوانده شده (Read) تبدیل کنم!!چون ایمیل مهمی بود دوباره کنارش علامت زدم تا از گزینه بیشتر(More) جی میل تبدیل به خوانده نشدش بکنم (Mark as Unread) که بعدا باز هم بهش رجوع کنم . یه لحظه دوباره صندوقم 1 شد!! سریع و با هیجان  رفتم ایمیل جدید رو باز کردم!!
اینم قیافه من هست پس از عملیات انتحاری اخیر:   :|  :|

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

بدون عنوان!

فقط نمی دونم چمه...همین!

۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

Stairway to heaven


برای خاطر روباه...

شازده کوچولو از اخترک ب 612...

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

هم آفیسی جدید

امسال یه هم آفیسی جدید به جمعمون اضافه شده.گرچه قراره از ماه دیگه آفیس من هم تغییر کنه و دیگه هم آفیسی ایشون نباشم ولی فعلا تا یک ماه آینده هم آفیسی هستیم.
روبرت یه پسر خوشرو و مهربونه با یه لبخند همیشگی روی لب هاش. کمی تپله و اهل آمریکاست.قراره با دیوگو کار کنه.به نظر میاد ازون تیپ آدم هایی باشه که همیشه شاد و راضین و همچنین بی خیال.خلاصه که آدم جالبی هست.
امروز صبح من اولین نفری بودم که اومدم توی آفیس. وسایلم رو گذاشتم روی میزو شال و کلاه کردم که دوباره برای چند تا کار برم بیرون.
وقتی بعد از حدود یک ساعت برگشتم دیدم آقای روبرت روی میز کامپیوتر دراز کشیده و حالا خرو پف نکن کی بکن!
خلاصه که حدودا تا ساعت یک, یک و نیم بعدالظهر خوابید. بعد بلند شد و یه قهوه خورد و یه کم با لپ تابش ور رفت بعدشم که وسایلش رو جمع کرد و رفت خونه!
 خلاصه که ما اینجور هم آفیسی هایی داریم!



بدون شرح!

یک نامه لازم داشتم که باید مدیر پروژه گرامی برام می نوشت و امضا می کرد.ساعت 10 صبح رفتم دم در اتاق ایشون که ازشون در خواست کنم برای نوشتن نامه.
یه آقای بسیار شق و رق و شیک پوش و کراواتی و تمیز و مرتب که کفش هاشم برق می زد** توی اتاق ایشون ایستاده بود. در باز بود و این دو نفر داشتن با هم صحبت می کردن.
من هم بیرون درب منتظر موندم تا آقای خوش تیپ ! کارشون تموم بشه و من وارد اتاق بشم.
فکر کنین دم در اتاق وایستادین دو نفر دارن بلند بلند به زبونی که خیلی هم ازش سر در نمیارین با هم حرف می زنن و اقا شیک پوشه! هراز چند گاهی تا دم در اتاق میاد که مثلا یعنی خداحافظ ولی دوباره بر می گرده توی اتاق و حرفش رو ادامه میده!!
بعد فکر کنین این عملش حدودا یک ساعت طول می کشه!
هیچی دیگه بقیشم بدون شرحه!

**معمولا دیدن آدم های شق و رق و شیک و با کراوات که کفششونم برق می زنه تو دانشکده ریاضی از محالاته!!  

۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه

۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

یک روز خوب

هیچ دلیلی نداره که اگر صبح اومدین سرکار و یادتون افتاد که نهارتون رو روی کابینت آشپزخونه جا گذاشتین ناراحت بشین.هیچ دلیلی نداره که وقتی صبح که از خواب پا شدین و مثل هر روز رفتین روی وزنه که وزنتون رو ببینین از اضافه کردن پونصد گرم ناراحت بشین.امروز می تونه یه روز بی نظیر باشه اگر خودتون بخواین :-) کافیه فقط تصمیم بگیرین.
الان خیلی زیاد خوشحالم هم به خاطر اینکه نهارم رو آوردم و هم به خاطر اینکه یک ساعت و نیم تا خونه پیاده رفتم و برگشتم پس اون پونصد گرم رو کم کردم (شاید هم بیشتر).
و البته هم به خاطر هدیه های کوچیکی که تلما برام آورده بود :-) و نهایتا شادی همیشگی به خاطر اینکه تو هستی.
خلاصه اینکه هزار تا دلیل هست که آدم شاد باشه:-)


۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

تبادل فرهنگی!

امروز یه روز خوب بود. من و تلما و زن سه تایی تو آفیس تنها بودیم.
زن کلی برامون ویتنامی  رقصید.
بعدشم تلما ...(به جای همراه آقای رقص از زن استفاده شد!)
کلا جالب بود و قشنگ...

۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد...که این عجوزه عروس هزار داماد است


بعد از مدت ها دوری از عوالم کتابخوانی و مطالعه، دلی به دریا زدم و کتابی به دست گرفتم برای پر کردن اوقات فراغت قبل از خواب غافل از اینکه کتاب مذکور علاقه وافرواعتیاد به رمان خوانی را دوباره در نهادم بیدار کرد.
خلاصه که گاهی می خندم از شادیهای کوچک شخصیت های داستان، گاهی گریه می کنم برای بد عهدی ایام و گذرا بودن و بی ارزش بودن آن، گاهی تاسف می خورم از بلاهت پادشاهان قاجار و حوادث ناگوار پیش آمده به خاطر آن، گاهی هیجان زده می شوم  و...
خلاصه که دارم تاریخ یاد می گیرم.


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد...


عجب است اگر توانم که سفر کنم ز کویت.......به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

شب و صحرا و گل و سنگ........همه دل داده به آوازشباهنگ

دیشب ماه  سیزده درصد بزرگتر از حالت معمولی هر روزش بود. همین مزید بر علت شد که من و آقای همسرعکاس عزیزتر از جان، شال و کلاه بکنیم و دوربین رو آتیش کنیم و نیمه شب بزنیم به دل کوه و بیابون و دریا برای عکس برداری از ماه.
خلاصه که تا کنار آب رفتیم و نقش ماه بر آب ندیدیم و این شد که دل به دریا زدیم و از مناظر دورو بر عکس گرفتیم (گرفتند!)

                                        آسمان صاف و شب آرام      بخت خندا ن و زمان رام


                                خوشه ماه فرو ریخته در آب            شاخه ها دست برآورده به مهتاب



                                           


پی نوشت: عکاس تاج سر بنده!(برای تاکید بیشتر)

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

صدای پای بهار...

نه بهار رو از طراوت و تازگی درختای توی خیابون احساس کردم نه از لطافت و ترو تازگی  هوا و نه از سفره هفت سین و عید دیدنی و سبزی پلو با ماهی شب عید...
بهار رو وقتی حس کردم که از صبح تا خود شب مست و ملنگ بودم و حس خواب آلودگی شدید داشتم!!!
حد اقل برای من خواب الود بودن یکی از نشانه های بهاره!البته نه اینکه تو روزهای دیگه سال خیلی سرحال و قبراق باشم ها !نه!
ولی همیشه این موقع از سال میزان کسلی و خواب الودگیم یه کم بیشتر می شه...
حالا این به خاطر آب و هوا هست  یا هر چیز دیگه ای نمی دونم.
همه این چیزها رو گفتم که بگم بهار اومده ، بهار دل انگیز و رویایی. هر چند  که برای من همراه با یه کم بی حالی و خواب الودگی هست ولی زیبایی طبیعت و هوای لطیف بهاری وگل های رنگارنگ کنار خیابون ها ،همه و همه اینقدر هیجان زده ام می کنه که همین الان می تونم بلند بشم و کیلومترها پیاده راه برم و از فضای دورو برم لذت ببرم. می تونم راه برم و  با تمام وجودم  فریاد بزنم که بهار اومده  بهار زیبا و خواستنی...


۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

خواستن؟؟!!


یک دوست فلسطینی دارم که اعتقاد داره حد اقل تا ۵۰ سال آینده هیچ اتفاق خوبی‌ برای مردم فلسطین در جهت آزادی از دست صهیونیست‌ها نخواهد افتاد.
اعتقادش این هست که از درون فلسطین و توسط مردم فلسطین  هیچ کاری نمی‌شه کرد باید کسی‌ از بیرون فلسطین(مثلا: ایران سوریهٔ، مصر،...) کمکشون کنه.
بعد از طرفی‌ میگه توی اورشلیم محلّه‌هایی‌ هست که مسلمان نشین هست و بالطبع مراکز خرید برای مسلمون‌ها هست حتی دانشگاه ، مدرسه و بیمارستان برای مسلمون‌ها هست همهٔ اینها برای یهودی‌ها هم هست که اون اعتقاد داره کیفتشون از مال مسلمونها بهتره پس همیشه بیمارستان یهودی میره خریدش رو از فروشگاه‌های یهودی می‌کنه و کلا به رونق اقتصاد اونا خیلی‌ کمک می‌کنه!!
یاد آیهٔ ۱۱ سوره رعد  در قران افتادم:
"إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ "
"همانا خدا وضعیت قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه خود بخواهند."

۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

سیاه، سفید



فرق داره وقتی‌ یکی‌ میگه : 

"I am happy because you will stay here and i will not be alone"

یا میگه :

"I am happy because you are my friend and you are happy "