۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

لذت!

مي گه تو بلد نيستي از زندگيت لذت ببري!يه كم كه فكر مي كنم مي بينم راست مي گه! من بلد نيستم از زندگيم لذت ببرم! شايد ياد نگرفتم، شايدم شاديهام با شاديهاي ديگران فرق مي كنه !در هر حال نتيجه يكيه "من بلد نيستم از زندگيم لذت ببرم"! اماتا دلتون بخواد بلدم از زندگيم رنج ببرم! يعني بگردم و يه سوژه پيدا كنم و رنج بكشم، تا جاييكه حس كنم مخم داره متلاشي مي شه!
به هر حال اينم يه هنره ديگه:) خداييش كار هر كسي نيست!!!

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

جهنم ایرانی!

یک روز استاد هست دانشجو نیست!یک روز دانشجو هست استاد نیست! یک روز هر دو هستند کلاس نیست!یک روز هم دانشجو هست, هم استاد هست, هم کلاس هست,اما پروژکتور نیست! یک روز هر 4 تا هستند اما تعطیل رسمی است! واقعا که!

۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

شکلات تلخ

نمی دونم چرا امروز به هر چیزی که نگاه می کردم و هر چیزی رو که می بوییدم و مزه می کردم و می شنیدم داغم تازه می شد!!صدای بارون و هوای ابری,بوی خاک بارون خورده, ایمیلی که استاد دومم(اولم)امروز فرستاده بود,خنزر پنزرهای توی کشوی تختم که مدتهاست نگاهشون نمی کردم و کلی روشون خاک گرفته بود, دفترچه خاطرات تو(من),رنگ آبی آسمون دم ظهر قبل از بارون, طعم سیب قرمز, کتاب شعر فروغ فرخزاد, چای لب سوز و لب دوز قند ناپهلو,شکلات تلخ(95 درصد),پوشه موسیقی های کلاسیک روی کامپیوترم, آهنگ (it's a rainy night in paris) کریس دی برگ,کتاب آمار ریاضی جان فروند...
خلاصه که به هر چیزی که نگاه کردم دلم گرفت به خاطر همه خاطراتی که همه این چیزها با خودشون داشتن. به خاطر همه لحظه هایی که حالا به جز یه خاطره تلخ(شیرین)! ازشون هیچی نمونده, تلخ تر از شکلات 95 درصد خیلی تلخ تر...

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

عید!

می گن اون روزی که آدم توش هیچ گناهی رو مرتکب نشه عیده.
امروز برای من عید بود, چون ازصبح کاری انجام ندادم که بخواد گناه باشه یا نباشه!!

۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

مناجات

حضورت گرما می دهد به قلب سرد و فسرده ام , یادت به دیدگان نابینایم روشنی و نور می  بخشد ,خیالت روح آسمانیم را که اینک در زندان جسم اسیر است به ملکوت می کشاند,  امیدت نا امیدیم را امید می بخشد...
خدایا! چگونه خود را از تو بریدم؟ مگر من تو نبودم؟ خدایا! وقتی افریدی مرا ملایکت به من سجده کردند چون هنوز من تو بودم.
معبودا! این من بودم که در امانتت, که در روح دمیده ات بر جسمم خیانت کردم ,این من بود که خود را از بالاترین به نازلترین نقطه پرتاب کردم.
می دانستم این عشق بلایی برایم خواهد بود می دانستم.عشقی که برای آن آغاز و سرانجامی نباشد بلاست.
خدایا! اینک روحم تحت این فشار خواهد شکست از طرفی کششیست به سوی تو و  ازطرفی دیگر, عقده هایم ,کینه هایم ,دشمنیهایم ,حسادتم , خود خواهیم  وغرورم آنچنان لگامی بر پای روحم زده که جداشدن از زمینی پست برایش ممکن نیست.
من در خواهم شکست من متلاشی خواهم شد...

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

ولنتاین مبارک!!!!

امروز پستچی به تعداد 20 قبض تلفن و مبایل که تعدادی متعلق به ما و بقیه متعلق به همسایه ها است را در صندوق پست ما انداخت. خلاصه اینکه سکته ملیح زدیم!!!
پی نوشت: تا شب گاومان زایید! باید قبض ها را به صاحبانشان برسانیم!!!

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

الم تایم!

روز الم تایم! یا زمان درد و رنج!عیدی! است که در هر روز سال می تواند اتفاق بیفتد. دراین روز می توان به دوستان هدایایی نیز داد. این دیگر بستگی به دست و دلبازی شخص دارد!این هدایا می تواند از یک دلداری ساده شروع شود, تا مشاوره و کمک معنوی و کمک فکری ... حتی می توان در این روز به دوست رنج کشیده امیدواری الکلی نیز داد.در عوض دوست رنج کشیده نیز موظف است که در ازای هدیه دوستش چیزی به او هدیه کند تا رسم ادب و نزاکت را به جا آورده باشد. این هدیه می تواند با لبخندی ملیح یا تشکر لفظی شروع شود و در سطوح پیشرفته تر با تقدیم شاخه گلی یا هر هدیه درخور دیگری همراه باشد.


البته هدیه داده شده بسته به این دارد که دوست شما چه قدر موجبات شادی شما را در این روز فراهم آورده و چه قدر در آرام کردن شما و کاهش رنجتان کوشیده است! گاهی اوقات بسته به نوع کار انجام شده, هدیه ! مذکورمی تواند با توهین ها و ادا اصول بصری شروع شود و به مجادلات لفظی و حتی در سطوح پیشرفته تر به در گیری های واقعی که همانا گیس و گیس کشی می باشد بی انجامد. البته از آنجاییکه ایرانیها موجودات فهیمی هستند از این نوع هدایا! در اینجا خیلی مرسوم نمی باشد!

پیشینه تاریخی:
تاریخچه کامل و دقیق الم تایم به درستی در دست نیست اما مورخان حدس می زنند که باید شروع این عید همان موقعی باشد که خداوند انسان را خلق کرد و از روح خود در او دمید!

در هر صورت همین چند روز پیش الم تایم بنده بود که با حمایت!!! دوستان و هم فکری!! و دلداری!! آنها بر طرف شد و به ازای این هدیه بنده نیز لبخندی ملیح تحویل دوستان دادم!


پی نوشت:البته حق دوستان بسیار کمتر از لبخند ملیح بود! اما از آنجاییکه بنده نیز یکی از همان ایرانیهای فهیم هستم به همان لبخند اکتفا نمودم!

۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

آرزو

روز هجران و شب فرقت یار اخر شد           زدم این فال و گذشت اختر وکاراخرشد
ان همه نازو تنعم که خزان میفرمود              عاقبت در قدم باد بهار اخر شد
شکر ایزد که باقبال کله گوشه گل                 نخوت باد دی وشوکت خار اخر شد
صبح امید که بد متکف پرده غیب                 گو برون آی که کارشب تار اخرشد
آن پریشانی شبهای دراز وغم دل                 همه در سایه گیسوی نگار اخر شد
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز                قصه غصه که در دولت یار اخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد               که به تدبیر تو تشویش خمار اخر شد
در شمار ارچه نیاورد کسی حافظ را             شکر کان محنت بی حد وشمار اخر شد

فاصله

پرده اتاقم روکشیدم کنارو دارم از پنجره بیرون رو نگاه می کنم.  از این زاویه ای که دارم تماشا می کنم  یه آسمون خاکستری می بینم که با شاخه های بی روح و خاکستری رنگ  درختا خط خطی شده. دو تا گنجشک روی دو تا شاخه  از درخت دور از هم,  یکی بالا, یکی پایین,  نشستن.
دلم از این همه فاصله می گیره...

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

نوستالژی

گاهی اوقات آدم به یک سری از وسیله هایی که داره یه جورایی دل می بنده یا اگر بخوام خودمونی تر بگم اون وسیله ها اهلیش می کنن, حالا این دلبستگی می تونه دلایل مختلفی داشته باشه, مثلا ممکنه اون وسیله توسط کسی که خیلی دوستش دارین بهتون هدیه داده شده باشه, یا ممکنه نگاه کردن به اون وسیله خاطره هایی رو که دوست دارین  یاد آوری کنن, یا حتی ممکنه فضایی رو که دوست دارین اون وسیله ها تو ذهنتون  باز سازی کنن ... یکی از همین وسیله هام خراب شده و دیگه قابل استفاده نیست البته یه کم قبل از اینکه خراب بشه نوستالژیشو برام از دست داده بود. یه جورایی  حسی که بهش داشتم کمتر شده بود چون خاطره ای که پشتش بود برام کمرنگ شده بود ولی نمی تونم بگم بی معنای بی معنا شده بود! خواستم بذارمش روی میز توالتم که همیشه جلوی چشمم باشه, یا یه جایی که ببینمش, اما بعدا پشیمون شدم! به  نظرم چیزی که داره از یاد میره رو باید کمک کرد از یاد بره! باید دورش انداخت! باید ندیدش! بهش فکر هم نکرد!
انداختمش دور تا دیگه هرگز نبینمش....

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

اثر پروانه ای

آنچه در نظر کرم ابریشم پایان دنیاست, درنظر پروانه آغاز زندگی است.
می خوام که از پیله بیرون بیام...

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

هپروت!

یکشنبه 18 ام بهمن سمینار دارم, نتیجه اینکه باید درس بخونم اما متاسفانه همه چیم میاد غیر از درس! شعر خوندنم میاد,کتاب خوندنم میاد, موسیقی شنیدن و نواختنم میاد, ورزش کردنم میاد,بافتنی بافتنم میاد, حتی با آت و آشغالای خونه کاردستی درست کردنم هم میاد اما درس خوندنم نمیاد تازه از همه اینا مایوس کننده تر اینکه خوابیدنم خیلی زیاد میاد!از صبح علی الطلوع!* که بیدار می شم تا خود شب منگم, توی عالم هپروتم ,می ترسم چیز خورم کرده باشن!
خدا آخر عاقبت همه رو به خیر بگذرونه!
الهی آمین!

*مراد از صبح علی الطلوع همون 12 ظهر می باشد!

مرگ رنگ

می ترسم از اینکه در لحظه ها بزیم چرا که شاید روزی مجبور به فراموش کردن همین لحظه ها باشم. می ترسم که اتفاقات ساده برایم خاطره شود, وروزی مجبور به فراموش کردنشان شوم. از وابستگی به ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها و روزها می ترسم, از وابستگی به اتفاقات ساده روزانه می ترسم, از زندگی کردن می ترسم...


آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
که از پشت شیشه , در اتاق گرم,
هر دم به بیرون خیره می گشتم
و برفی سپید, چون کرکی نرم ,آرام می بارید
آن روزها رفتند
آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزهای عید
آن انتظار آفتاب گل
آن روزها رفتند...

 شعر از فروغ فرخزاد



۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

آی کیو!

 سوال امتحانی بچه های کارشناسی ریاضی کاربردی:
 معادله  x^2+y^2=1 معرف چه رویه ای است؟
 جواب: سهمی وار بیضوی!

پی نوشت: حالا سهمی وارش سرشون رو بخوره من تو کف این موندم اینا بیضویشو از کجا آوردن!