۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

مناجات

حضورت گرما می دهد به قلب سرد و فسرده ام , یادت به دیدگان نابینایم روشنی و نور می  بخشد ,خیالت روح آسمانیم را که اینک در زندان جسم اسیر است به ملکوت می کشاند,  امیدت نا امیدیم را امید می بخشد...
خدایا! چگونه خود را از تو بریدم؟ مگر من تو نبودم؟ خدایا! وقتی افریدی مرا ملایکت به من سجده کردند چون هنوز من تو بودم.
معبودا! این من بودم که در امانتت, که در روح دمیده ات بر جسمم خیانت کردم ,این من بود که خود را از بالاترین به نازلترین نقطه پرتاب کردم.
می دانستم این عشق بلایی برایم خواهد بود می دانستم.عشقی که برای آن آغاز و سرانجامی نباشد بلاست.
خدایا! اینک روحم تحت این فشار خواهد شکست از طرفی کششیست به سوی تو و  ازطرفی دیگر, عقده هایم ,کینه هایم ,دشمنیهایم ,حسادتم , خود خواهیم  وغرورم آنچنان لگامی بر پای روحم زده که جداشدن از زمینی پست برایش ممکن نیست.
من در خواهم شکست من متلاشی خواهم شد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر