۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

خوشحالم

خوشحالم از این  که خدایی که دارم بهترین و کاملترین خدای عالم هستی هست . با تمام وجودم به خدایی که دارم افتخار می کنم. خدایی که دارم کسی هست که رحمت و بخشندگیش تو تصور و ذهن محدود هیچ مخلوقی نمی گنجه. خدایی نیست که به خاطر گناهی که کس دیگه ای* کرده تو رو نبخشیده باشه. خدایی نیست که برای بخشیدن تو نیاز به علت و دلیل یا قربانی** داشته باشه. خدایی که من دارم بدون قید و شرط می بخشه برای بخشیدن، حتی گاهی بهونه هم نمی خواد. بی بهونه، بدون دلیل  و زیبا می بخشه. هر چی که بیشتر به خدایی که دارم فکر می کنم بیشتر خوشحال می شم بیشتر به زندگی امیدوار می شم.
آره  خدایی که دارم بهترینه. بی نیاز از علت هست و همه نیازمند او که علت همه علت هاست. خدای من یگانه هست هم وجودش تک و بی همتاست  و هم خصوصیاتش یگانه و ستودنی. تقسیم ناپذیره***، چون بی نهایته و اونچه که نهایت نداره تو شمارش نمیاد. خدای بی نقصه. کاملترینه، بهترینه، زیباترینه، استوارترینه، مهربانترینه، بخشنده ترینه و  خواستنیترینه.
هر چی از خدای یگانه ام بگم کم گفتم. همیشه بوده و هست. کسی که هیچوقت تنهام نمی زاره کسی که من بدون اون معنایی ندارم. کسی که هر چیزی که می گم می شنوه، کسی که از خودم برای من نگران تره، کسی که از خودم به من نزدیکتره...
خوشحالم که که همچین خدایی دارم...


* اشاره به گناه نخستین آدم و حوا...
** اشاره به قربانی شدن عیسی مسیح ...
*** اشاره به تثلیث

۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

یک روز خسته کننده

امروز استادم رفت! صبح احساس آزادی و رهایی میکردم هوا هم که عالی، آفتابی و روشن؛ خلاصه که شروع خوبی بود. از صبح 10000 بار فیس بوک چک کردم، 12000 بار گوگل پلاس، بی بی سی، سایت آشپزی، لغت نامه آن لاین، شیرینی خرمایی، با مامانم حرف زدم، با همسری چت کردم و برای هفته برنامه ریزی کردیم، لیست خرید هفته گی رو نوشتیم.
با همسر خان نهار خوردم یه چای لیمو هم با هم دم غروبی خوردیم. کلی یوتیوپ دیدم. مطلب خوندم.
الان که دارم می نویسم می بینم که کلی کارکردم! تازه همه این وب گردی ها یه انگیزه هم بهم داد، و اون اینکه برای فردا صبحانه نان ماستی درست کنم :-) خیلی آسونه، دستور پختش رو از اینجا پیدا کردم. ولی خوب چی باعث شد که بیام اینجا :-) . راستش دیگه خسته شده بودم از رفرش کردن صفحه های فیس بوک و پلاس!! هیچ چیز جدیدی نداشتن !  امروز برای اینکه برای رفتن استادم جشن بگیرم وشادی کنم با همسر خان اومدم دانشکده شون، الان هم که دارم این پست رو از کتابخونه دانشکده همسری می نویسم ، و برای اینکه این جشن و سرور رو کامل کنم از صبح تا الان یک کلمه هم درس نخوندم و هیچ کاری در جهت پیشبرد علم انجام ندادم، به اندازه کافی هم که دیگه وب گردی بی هدف کرده بودم، دیگه از تکراری بودن سایت ها خسته شده بودم . می خواستم بشینم فیلم ببینم دیدم خوب توی کتابخونه شاید خیلی خوب نباشه !! با توجه به اینکه الان فصل امتحان هست و تمام بچه هایی که الان دور و برم نشستن دارن به سختی درس می خونن!! همینطور که داشتم خمیازه می کشیدم و فکر می کردم که این یکی دو ساعت باقیمانده تا رسیدن وقت رفتن به خونه رو چه کار کنم یک دفعه یادم افتاد اصلا از صبح گوگل ریدرم رو باز نکردم که چک کنم.  با هیجانی دوباره و خیلی سریع بازش کردم.  یکی از دوستانم یه پست جدید تو وبلاگش نوشته بود. کلی ذوق زده شدم
 :-) از یکنواختی درومدم.
بعدشم تصمیم گرفتم بیام یه پستی بزارم توی این وبلاگ. شاید کسی منتظر باشه!! یا با پست من شاد بشه!!
خلاصه که این پست رو جهت شادی دوستانی که از یکنواختی خسته شدن گذاشتم!!:D

۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه

جل الخالق!

استاد گوهر سر ساعت 12 ظهر با گوهر قرار جلسه اینترنتی با اسکایپ داشت. دقیقا 12.00 آن لاین شد و زنگ زد!!
من الان اینطوریم :O

پی نوشت بی ربط: چند وقتیه که دو تا گلدون گل رز توی آفیس داریم . یکی صورتی کم رنگ ، یکی دیگه صورتی پر رنگ. هر روز که صبح در آفیس رو باز می کنم بهشون سلام می کنم و آبشون می دم . حس می کنم اهلیم کردن...دوستشون دارم...