امروز استادم رفت! صبح احساس آزادی و رهایی میکردم هوا هم که عالی، آفتابی و روشن؛ خلاصه که شروع خوبی بود. از صبح 10000 بار فیس بوک چک کردم، 12000 بار گوگل پلاس، بی بی سی، سایت آشپزی، لغت نامه آن لاین، شیرینی خرمایی، با مامانم حرف زدم، با همسری چت کردم و برای هفته برنامه ریزی کردیم، لیست خرید هفته گی رو نوشتیم.
با همسر خان نهار خوردم یه چای لیمو هم با هم دم غروبی خوردیم. کلی یوتیوپ دیدم. مطلب خوندم.
الان که دارم می نویسم می بینم که کلی کارکردم! تازه همه این وب گردی ها یه انگیزه هم بهم داد، و اون اینکه برای فردا صبحانه نان ماستی درست کنم :-) خیلی آسونه، دستور پختش رو از اینجا پیدا کردم. ولی خوب چی باعث شد که بیام اینجا :-) . راستش دیگه خسته شده بودم از رفرش کردن صفحه های فیس بوک و پلاس!! هیچ چیز جدیدی نداشتن ! امروز برای اینکه برای رفتن استادم جشن بگیرم وشادی کنم با همسر خان اومدم دانشکده شون، الان هم که دارم این پست رو از کتابخونه دانشکده همسری می نویسم ، و برای اینکه این جشن و سرور رو کامل کنم از صبح تا الان یک کلمه هم درس نخوندم و هیچ کاری در جهت پیشبرد علم انجام ندادم، به اندازه کافی هم که دیگه وب گردی بی هدف کرده بودم، دیگه از تکراری بودن سایت ها خسته شده بودم . می خواستم بشینم فیلم ببینم دیدم خوب توی کتابخونه شاید خیلی خوب نباشه !! با توجه به اینکه الان فصل امتحان هست و تمام بچه هایی که الان دور و برم نشستن دارن به سختی درس می خونن!! همینطور که داشتم خمیازه می کشیدم و فکر می کردم که این یکی دو ساعت باقیمانده تا رسیدن وقت رفتن به خونه رو چه کار کنم یک دفعه یادم افتاد اصلا از صبح گوگل ریدرم رو باز نکردم که چک کنم. با هیجانی دوباره و خیلی سریع بازش کردم. یکی از دوستانم یه پست جدید تو وبلاگش نوشته بود. کلی ذوق زده شدم
:-) از یکنواختی درومدم.
بعدشم تصمیم گرفتم بیام یه پستی بزارم توی این وبلاگ. شاید کسی منتظر باشه!! یا با پست من شاد بشه!!
خلاصه که این پست رو جهت شادی دوستانی که از یکنواختی خسته شدن گذاشتم!!:D
با همسر خان نهار خوردم یه چای لیمو هم با هم دم غروبی خوردیم. کلی یوتیوپ دیدم. مطلب خوندم.
الان که دارم می نویسم می بینم که کلی کارکردم! تازه همه این وب گردی ها یه انگیزه هم بهم داد، و اون اینکه برای فردا صبحانه نان ماستی درست کنم :-) خیلی آسونه، دستور پختش رو از اینجا پیدا کردم. ولی خوب چی باعث شد که بیام اینجا :-) . راستش دیگه خسته شده بودم از رفرش کردن صفحه های فیس بوک و پلاس!! هیچ چیز جدیدی نداشتن ! امروز برای اینکه برای رفتن استادم جشن بگیرم وشادی کنم با همسر خان اومدم دانشکده شون، الان هم که دارم این پست رو از کتابخونه دانشکده همسری می نویسم ، و برای اینکه این جشن و سرور رو کامل کنم از صبح تا الان یک کلمه هم درس نخوندم و هیچ کاری در جهت پیشبرد علم انجام ندادم، به اندازه کافی هم که دیگه وب گردی بی هدف کرده بودم، دیگه از تکراری بودن سایت ها خسته شده بودم . می خواستم بشینم فیلم ببینم دیدم خوب توی کتابخونه شاید خیلی خوب نباشه !! با توجه به اینکه الان فصل امتحان هست و تمام بچه هایی که الان دور و برم نشستن دارن به سختی درس می خونن!! همینطور که داشتم خمیازه می کشیدم و فکر می کردم که این یکی دو ساعت باقیمانده تا رسیدن وقت رفتن به خونه رو چه کار کنم یک دفعه یادم افتاد اصلا از صبح گوگل ریدرم رو باز نکردم که چک کنم. با هیجانی دوباره و خیلی سریع بازش کردم. یکی از دوستانم یه پست جدید تو وبلاگش نوشته بود. کلی ذوق زده شدم
:-) از یکنواختی درومدم.
بعدشم تصمیم گرفتم بیام یه پستی بزارم توی این وبلاگ. شاید کسی منتظر باشه!! یا با پست من شاد بشه!!
خلاصه که این پست رو جهت شادی دوستانی که از یکنواختی خسته شدن گذاشتم!!:D
قربون تو بشم انقدر کار مفید انجام دادی و همینطور برای شادی دوستان اینهمه زحمت میکشی ایول عالی بود
پاسخحذف:D خواهش می کنم عزیزم :D
پاسخحذف