۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد...که این عجوزه عروس هزار داماد است


بعد از مدت ها دوری از عوالم کتابخوانی و مطالعه، دلی به دریا زدم و کتابی به دست گرفتم برای پر کردن اوقات فراغت قبل از خواب غافل از اینکه کتاب مذکور علاقه وافرواعتیاد به رمان خوانی را دوباره در نهادم بیدار کرد.
خلاصه که گاهی می خندم از شادیهای کوچک شخصیت های داستان، گاهی گریه می کنم برای بد عهدی ایام و گذرا بودن و بی ارزش بودن آن، گاهی تاسف می خورم از بلاهت پادشاهان قاجار و حوادث ناگوار پیش آمده به خاطر آن، گاهی هیجان زده می شوم  و...
خلاصه که دارم تاریخ یاد می گیرم.