۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

اِسکایپ

خدا پدرو مادر و جدو آباد این  نیکلاس زنشتروم و جانوس فریس رو بیامرزه که اسکایپ رو طراحی کردن و یه جماعتی رو از دلتنگی و تنهایی نجات دادن!!

پی نوشت: اعتراف می کنم که هیچی جای پیش هم بودن حقیقی رو نمی ده ولی نقدا همین مجازیشم کلی غنیمته!

بهار, تابستان, پاییز, زمستان و دوباره بهار

تو مسیر دانشگاه یه پارکی هست که هر روز از توی اون رد می شم. یه کلبه ای هست وسط یه برکه آب. یاد صومعه وسط مرداب توی فیلم بهار تابستان پاییز زمستان و دوباره بهار می افتم.



شادیهای کوچک من

نمی دونستم که خریدن یک لیوان, یک بشقاب و یک قاشق و چنگال,  یک قاشق چایخوری,  یه زیر بشقابی با عکس قهوه روش, یک گاز رو میزی برقی یک شعله,  یه برچسپ  خوشگل به شکل چند تا گل صورتی بزرگ با برگ های سبز برای دیوار بالای تختم,  یه سفره زرد گل گلی برای روی میزم , یه سری هم از این آویزها برای چسپوندن پشت در اتاقم برای آویزون کردن لباس هام, دو تا هم ظرف غذا از اینایی که می شه تو ماکروویو گذاشت چه قدر می تونه آدم رو خوشحال کنه. روزی که گازم رو خریدم از هیچان تو پوست خودم نمی گنجیدم. اینقدر ذوق داشتم که اولین غذا رو روش درست کنم که نگو. شب که رسیدم خونه اولین کاری که کردم شستن سه لیوان گنده از برنجی بود که همون شب موقع برگشت به خونه خریده بودم. گازم رو باز کردم و توی ماهیتابه ای که با همون گازم بهم داده بودن آب ریختم با برنج ها و نمک وکمی روغن زیتون. می خواستم کته بزارم. خلاصه که آب سریع جوش اومد و تبخیر شد. اما امان از ماهیتابه ای که داشتم. جنسش استیل نازک بود. گازم هم که برقی!! خلاصه که اولین برنجم تهش کاملا سوخت و درست دم نکشید. روی برنجو جمع کردم و یه چند روزی(از روزی که اومدم تا همین پریروز!!)  می خوردمش. مزه برنج دودی می داد! خلاصه همین مزید بر علت شد که برم و یه پلوپز بی نام و نشون بخرم. کلی برای پلوپزم هم ذوق داشتم. رنگش سفیده با گل های صورتی روش! اولین روزی که خریدمش توش مرغ با سبزیجات شامل هویج و کلم و سیب زمینی و پیاز پختم. بر خلاف برنج , ایندفعه مرغش عالی شد. اینقدر ذوق داشتم که دلم می خواست هر روز توش غذا بپزم! روز بعدشم میگو توش پختم. یه کم روغن زیتون و ادویه هندی و زردچوبه و میگو و پیاز با سبزیجات که همش یه جورایی بخار پز می شد. خیلی خوشمزه شد. 
الان تو خونه ام اگه مهمون بیاد هیچ ظرف اضافه ای ندارم :) از همه چی فقط یه دونست. جا هم ندارم که مهمونی های بزرگ بدم. ازونایی که وقتی لیسبون بودیم با آقای همسر می دادیم.  اینقدر امکانات هم ندارم که همزمان خورشت و پلو با هم بپزم!! ولی هر کاری که می کنم و هر چیزی که می پزم توش یه عالمه ذوقه. کلی هم خلاقیت :). کلی هم نظم و ترتیب.
خلاصه که همیشه امکانات زیاد باعث شادی و خوشحالی نمی شه. گاهی بد نیست که زندگی ساده تر رو هم امتحان کنیم. من که فکر می کنم لذت و هیجان اینجور زندگی کردن خیلی بیشتر از اون یکی جوره. امتحان کردم که می گم!
البته تاکید می کنم که این هیجان و لذت اگر آقای همسر خان هم کنارمون باشن دو چندان می شه.


۱۳۹۲ مهر ۲۷, شنبه

کلاس جمعه

استاد: شین شو چینگ دانگ سین چی چان چین چون سان سین شین شون چان چون مین سان سوشی شیسو چن
ملت: ها ها ها ها ها ها ها ها ها
استاد: شین سو شین چین مان سون دینگ دانگ دونگ شین سان چونگ مانگ دانگ دین سانگ مان شوسی سیشو شان شیچو
ملت: ها ها ها ها ها ها ها ها
استاد: چینگ دونگ مانگ سین شین جونگ شین ما سانگ دانگ چن سی شی شا دو سا ما شو کا
ملت: ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها
من:   :-|

بله بله, حتما طبق قوانین عمل می شه!!!

قوانین لازم الاجرای نوشته شده روی یخچال دانشگاه!!