۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه
۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه
حال گیری
هیچوقت به اندازه دو شب پیش که روبروی درب مترو می خواستم سوار تاکسی بشم از ته دل آرزو نکردم که ای کاش 100 تا تاکسی با راننده تاکسی در اختیار خودم داشتم, روزهای بارونی و روزهایی که نمایشگاهی چیزی توی تهران برگزار می شه مردمو مجانی به هر جاکه می خواستن برن می رسوندم که حال این راننده تاکسی ها گرفته می شد!
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه
چيز!
كلاس نقشه كشي:
استاد: همه بچه ها ساكت!ساكت باشين بچه ها.... همه ساكت سرا بالا منو نگاه كنين
چند ثانيه بعد... سكوت بچه ها...
استاد:خوب حالا سرا همه پايين چيزاتونو نگاه كنين!!!
استاد: همه بچه ها ساكت!ساكت باشين بچه ها.... همه ساكت سرا بالا منو نگاه كنين
چند ثانيه بعد... سكوت بچه ها...
استاد:خوب حالا سرا همه پايين چيزاتونو نگاه كنين!!!
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه
نگاه!!
و نگاه بود و تبسم ميان ما،و نگاه و تبسم و باز هم نگاه و تبسم و هي همينطوري نگاه و تبسم بود كه داشت ردو بدل مي شد و باز هم همينطوري نگاه و تبسم بود آخرش لپشو كشيدم، يكي بوسيدمش ،به مقصد رسيدم ،از اتوبوس بيرون پريدم!!
اشتراک در:
پستها (Atom)