۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

نگاه!!

و نگاه بود و تبسم ميان ما،و نگاه و تبسم و باز هم نگاه و تبسم و هي همينطوري نگاه و تبسم بود كه داشت ردو بدل مي شد و باز هم همينطوري نگاه و تبسم بود آخرش لپشو كشيدم، يكي بوسيدمش ،به مقصد رسيدم ،از اتوبوس بيرون پريدم!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر