۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

سختی های دانش آموزی!

طبق معمول همیشه روی یکی از صندلی های ته کلاس نشستم و و تمامی حواسم رو به تخته و اونچه که استاد می نویسه و می گه دادم.
ظاهراسکوت دلچسپی فضای کلاس رو اشغال کرده! البته منهای صدای استاد که با لهجه غلیظ پرتغالی، انگلیسی صحبت می کنه و سعی می کنه مفاهیم درس رو با هر شکل ممکن برای دانشجوها ساده تر و قابل درک تر بکنه .
همینطور که تمرکز کردم و دارم ازمطالب درسی بسی لذت می برم ، ناگهان لیشیا دستمالشو در میاره و شروع می کنه به تمیز کردن بینیش!! یعنی همون فین کردن خودمون! حالا فین نکن کی فین کن! نه یه، بار نه دو بار، نه سه بار...
فکر کنم پروسه فین کردن حدودا ده دقیقه طول کشید البته به طور ممتد نه، ولی می شه گفت هر نیم دقیقه یک بار حدودا سی ثانیه با صدای بلند !!
خلاصه که لیشیا خانم بنده رو از سیر آفاق و انفس درسی آورد پایین و حواسم رو کاملا پرت کرد و کشوند به داخل کلاس!
یه لحظه به دور و اطرافم دقیق تر شدم!
آندره که دقیقا جلوی من نشسته، عینک صورمه ای رنگ با گل های صورتی مارتا رو برداشته و کله پا!! به صورتش زده!
سندرا داره با صدای خرچ خرچ بلند بیسکوییت می خوره !
فرانچسکو برگشته داره با کریستوفر که درست روی صندلی عقبیش نشسته آروم صحبت می کنه!
در همین بین ماژیک استاد از دستش روی زمین می افته...
یه لحظه به خودم میام، خداییش تمرکز کردن توی این کلاس هم کار بسی دشواریه ها!!

پی نوشت:اسامی افراد کمی جابه جا نوشته شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر