۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

آن روزها

اینکه خیلی چیزها عالیه شکی توش نیست ولی به قول روباه توی شازده کوچولو" همیشه یه جای کار می لنگه".
 گاهی احساس دلتنگی می کنم.گاهی دلم می خواد با رضا بشینم شمشیر زن یک دست رو ببینم یا فوتبال شائولین یا ناوارو.
امشب خیلی دلم هوس اون دراز کشیدن های جلوی تلویزیون رو کرده، وقتی هر دوتامون سرمون رو روی یه بالشت می ذاشتیم،
 وقتی تا نیمه های شب فیلم تکراری می دیدیم یا گاهی وارکرفت بازی می کردیم.
 یادش به خیر یک تابستون تمام تفریحمون وار کرفت بازی کردن بود.البته قبل از شروع به بازی هر شب یه فیلم تکراری رو می دیدیم. بی انصافی نباشه گاهی هم فیلم هاش تکراری نبودن، بعدش تا نزدیکای صبح وارکرفت بازی میکردیم. چه لذتی داشت اون بازی...
خلاصه دلم برای اون روزا تنگ شده برای مامان بابا و رضا دلم تنگ شده، خیلی زیاد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر